نیم رخ، یک طرف صورت، یک سمت چهره، برای مثال نیم رو خاکین چو بوسم پای تو / بر سر از تو تاج تمکین آورم (خاقانی - ۶۴۴)، غذایی که از سرخکردن تخم پرندگان، به ویژه مرغ خانگی در روغن تهیه می شود، به صورتی که سفیدۀ آن ببندد
نیم رخ، یک طرف صورت، یک سمت چهره، برای مِثال نیم رو خاکین چو بوسم پای تو / بر سر از تو تاج تمکین آورم (خاقانی - ۶۴۴)، غذایی که از سرخکردن تخم پرندگان، به ویژه مرغ خانگی در روغن تهیه می شود، به صورتی که سفیدۀ آن ببندد
موسیر، گیاه علفی پایا خودرو و خوراکی شبیه سیر از تیرۀ نعناعیان با گل های سرخ یا بنفش که بلندیش تا ۳۰ سانتی متر می رسد و در طب قدیم برای تقویت معده به کار می رفته، سیر کوهی، سیر صحرایی، سقوردیون، اسقوردیون، اشقردیون، ثوم برّی، بلبوس
موسیر، گیاه علفی پایا خودرو و خوراکی شبیه سیر از تیرۀ نعناعیان با گل های سرخ یا بنفش که بلندیش تا ۳۰ سانتی متر می رسد و در طب قدیم برای تقویت معده به کار می رفته، سیرِ کوهی، سیرِ صحرایی، سَقوردیون، اُسقوردیون، اَشقَردیون، ثومِ بَرّی، بَلبوس
کمی. اندکی. مقداری به غایت قلیل. مختصری. ذره ای. خرده ای: خاقانی است جوجو در آرزوی او او خود به نیم جونکند آرزوی من. خاقانی. سرم که نیم جو ارزد به نزد همت تو ببخشش زر و دستار بس گرانبار است. خاقانی. به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبی است. حافظ. قلندران حقیقت به نیم جو نخرند قبای اطلس آن کس که از خرد عاری است. حافظ
کمی. اندکی. مقداری به غایت قلیل. مختصری. ذره ای. خرده ای: خاقانی است جوجو در آرزوی او او خود به نیم جونکند آرزوی من. خاقانی. سرم که نیم جو ارزد به نزد همت تو ببخشش زر و دستار بس گرانبار است. خاقانی. به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبی است. حافظ. قلندران حقیقت به نیم جو نخرند قبای اطلس آن کس که از خرد عاری است. حافظ
نیم رخ، نیمی از صورت، نیمی از رخسار، طعامی که از تخم مرغ در روغن داغ پخته تهیه کنند، تخم مرغی که در روغنی بر آتش جوشان بشکنند و بپزند، گوهر و مروارید که از یک طرف گرد و از طرف دیگر مستوی باشد، (آنندراج)، جواهر و مرواریدی که یک طرفش مدور و طرف دیگرش پهن باشد (ناظم الاطباء) : حق القدم گرفت گهرهای نیم رو پای کسی که آبله زد در سراغ ما، خالص (از آنندراج)، با حبابش نیم رو را بحث در بدگوهری است اوز عمان خیزد این از چشمۀ آب بقا، شفیع اثر (از آنندراج)، ، نیم برشته، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به معنی دوم شود، - نیم روخاکی، یک طرف رخسار بر زمین نهاده، (از رشیدی) (از انجمن آرا)، رخسار از یک طرف بر زمین نهاده، (آنندراج)، رجوع به نیم روخاکین در سطور ذیل شود: بر در خاکش خجل بنشست چرخ نیم روخاکی و خون آلود و بس، ؟ (از آنندراج و انجمن آرا)، - نیم روخاکین، نیم روخاکی، چهره بر خاک سوده، کنایه از حالت عجز و تضرع وخاکساری، رجوع به نیم روی شود: نیم روخاکین چو بوسم پای تو بر سر از نو تاج تمکین آورم، خاقانی، - نیم رو کردن، تخم مرغ در روغن پختن، تخم مرغ در روغن جوشان و گدازان شکستن
نیم رخ، نیمی از صورت، نیمی از رخسار، طعامی که از تخم مرغ در روغن داغ پخته تهیه کنند، تخم مرغی که در روغنی بر آتش جوشان بشکنند و بپزند، گوهر و مروارید که از یک طرف گرد و از طرف دیگر مستوی باشد، (آنندراج)، جواهر و مرواریدی که یک طرفش مدور و طرف دیگرش پهن باشد (ناظم الاطباء) : حق القدم گرفت گهرهای نیم رو پای کسی که آبله زد در سراغ ما، خالص (از آنندراج)، با حبابش نیم رو را بحث در بدگوهری است اوز عمان خیزد این از چشمۀ آب بقا، شفیع اثر (از آنندراج)، ، نیم برشته، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به معنی دوم شود، - نیم روخاکی، یک طرف رخسار بر زمین نهاده، (از رشیدی) (از انجمن آرا)، رخسار از یک طرف بر زمین نهاده، (آنندراج)، رجوع به نیم روخاکین در سطور ذیل شود: بر در خاکش خجل بنشست چرخ نیم روخاکی و خون آلود و بس، ؟ (از آنندراج و انجمن آرا)، - نیم روخاکین، نیم روخاکی، چهره بر خاک سوده، کنایه از حالت عجز و تضرع وخاکساری، رجوع به نیم روی شود: نیم روخاکین چو بوسم پای تو بر سر از نو تاج تمکین آورم، خاقانی، - نیم رو کردن، تخم مرغ در روغن پختن، تخم مرغ در روغن جوشان و گدازان شکستن
بدکار. بدعمل. بی آبرو، شرمنده. خجل. سیه روی. رسوا. بی آبرو. (ناظم الاطباء) : گر دین حقیقت بپذیری شوی آزاد زآن پس نبوی نیز سیه روی بداختر. ناصرخسرو. لیکن چکنم من سیه روی کافتاده بخود نیم درین کوی. نظامی. مگردان سیه روی چون دخترم به اوراق طوبی بپوشان سرم. نزاری قهستانی. بصدق کوش که خورشید زاید از نفست که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست. حافظ. خوش بود گر محک تجربه آید بمیان تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد. حافظ. رجوع به سیاه روی و سیاه رو شود
بدکار. بدعمل. بی آبرو، شرمنده. خجل. سیه روی. رسوا. بی آبرو. (ناظم الاطباء) : گر دین حقیقت بپذیری شوی آزاد زآن پس نبوی نیز سیه روی بداختر. ناصرخسرو. لیکن چکنم من سیه روی کافتاده بخود نیم درین کوی. نظامی. مگردان سیه روی چون دخترم به اوراق طوبی بپوشان سرم. نزاری قهستانی. بصدق کوش که خورشید زاید از نَفَسَت که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست. حافظ. خوش بود گر محک تجربه آید بمیان تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد. حافظ. رجوع به سیاه روی و سیاه رو شود
گلابه که بر بام و دیوار مالند و بر روی آن کاهگل کنند. (برهان). گلی است سفید که خانه را بدان سفیدکنند و این عمل را خانه سیمگل کردن گویند. از بعضی ثقات مسموع شده که گل مذکور مخصوص صفاهان است... (آنندراج). گلابه که بالای کاهگل مالند. (فرهنگ رشیدی)
گلابه که بر بام و دیوار مالند و بر روی آن کاهگل کنند. (برهان). گلی است سفید که خانه را بدان سفیدکنند و این عمل را خانه سیمگل کردن گویند. از بعضی ثقات مسموع شده که گل مذکور مخصوص صفاهان است... (آنندراج). گلابه که بالای کاهگل مالند. (فرهنگ رشیدی)
سیه موی. کسی که موهای سر و روی او سیاه باشد. (ازناظم الاطباء). مجازاً، جوان: جهان شده فرتوت چو پاغندۀ سدکیس کنون گشت سیه موی و عروسی شد جماش. بوشعیب. برون آورید از شبستان اوی بتان سیه موی خورشیدروی. فردوسی. پیری رسید موی سیاهت سپید شد یار سفیدروی سیه موی را بخواه. سوزنی. بر زال سیه موی مشاطه شده چنگی بر طفل حبش روی معلم شده نایی. خاقانی. دل از امتاع دنیا و حطام او برداریدو گرد سیه مویان نگردید. (سندبادنامه ص 156). رجوع به سیاه مو و سیاه موی شود
سیه موی. کسی که موهای سر و روی او سیاه باشد. (ازناظم الاطباء). مجازاً، جوان: جهان شده فرتوت چو پاغندۀ سدکیس کنون گشت سیه موی و عروسی شد جماش. بوشعیب. برون آورید از شبستان اوی بتان سیه موی خورشیدروی. فردوسی. پیری رسید موی سیاهت سپید شد یار سفیدروی سیه موی را بخواه. سوزنی. بر زال سیه موی مشاطه شده چنگی بر طفل حبش روی معلم شده نایی. خاقانی. دل از امتاع دنیا و حطام او برداریدو گرد سیه مویان نگردید. (سندبادنامه ص 156). رجوع به سیاه مو و سیاه موی شود